تا جوش آمدن کتری و دم کشیدن چای، توران خودش را در آشپزخونه سرگرم کرد. به چشمهای سرخ از خشمِ هومن فکر می کرد و ملاطفتی که در گرفتن بازوی توران و بلند کردنش از زمین به خرج داده بود! برایش مهم بود که هومن رعایت حالش را کرده ولی از اینکه می خواست زن هایی رو که با آنها خوابیده را برای توران بشمرد، حس نفرت داشت؛ از خودش که چرا الان اینجاست؟! از هومن که چرا درد بازوی توران برایش مهم هست اما درد روحش نه! از زن هایی که با هومن خوابیده بودند! از زن همسایه که چرا توران را به این صحنه از کشف رازهای مردانه کشیده بود و در نهایت از خودش که نمی توانست یک زن معمولی باشد و آدم ها را با نقاب هایشان بپذیرد! و باز هم از خودش که. . .
تموم نشد؟!. . .
هومن روی صندلی مقابل توران، پشت میز آشپزخونه نشست و سیگارش را روشن کرد.
توران: چی؟ !. . .
هومن: اون محکمه که توی ذهنت راه انداختی!
توران: شاید بهتر بود به جای این همه کش واکش، فقط ازت می پرسیدم که چرا به نظر تو زن همسایه حقش بود که از شوهرش کتک بخوره؟! و خلاص!
هومن: باز هم بحث به همینجا می کشید. چون اون زن حق آبروریزی نداشت!
توران: آدم گاهی به جایی می رسه که تنها راه دفاعش، حمله است. وقتی نمی تونی حرف بزنی، وقتی نمی خوان گوش بدن، چکار از دستت بر میاد جز اینکه از قدرتت استفاده کنی؟!
هومن: طعنه می زنی؟! چون من عصبانی شدم؟! تو جای من بودی بهت بر نمی خورد که رقیب به رخت بکشم؟!
توران: نه که نکشیدی؟! اینکه می خوای آمار دوست دخترات و بدی معنیش چیه؟! فکر کردی من خرم؟! نمی فهمم اون بکارت روح پیش می کشی که این انتقام گرفتن و موجه کنی؟!
هومن بلند شد، سیگار را بین لبانش گرفت و سینی چای را چید، رو به توران گفت:
چایی بریز بیا توی تراس. و خودش بیرون رفت. هر دو می دانستند که فرار از محیط، به پانسمان این تاول های سرباز کرده در دلشان، کمکی نمی کند اما باید تمام می شد. همین امشب! به فاصله ی نوشیدن دو لیوان چای و چهار نخ سیگار!
هومن: توران، حکایت زن و مرد، همون مثل معروف نخ و سوزنه!تا زنی پا نده، دو تا وصله بهم جوش نمی خورن، هر چقدر هم ناجور باشن! چرا سهم زن ها رو در خائن شدن یک مرد ندید می گیرین؟! تا زنی لخت نشه که تخت یک مرد گرم نمیشه! حالا اون مرد می خواد متعهد باشه یا متاهل!
توران: اون زن بیچاره از کجا بدونه که مرد داره دروغ میگه و مجرد نیست!
هومن: خودتم قبول داری که اون زن به هر دلیلی، نمی خواد بدونه! می خواد باور کنه اون مرد مجرده، و الا فهمیدن راست و دروغ یک مرد، هر چقدر هم سخت باشه،برای زنی که واقعا پایبند باشه، ممکنه! همیشه پا به پایِ یک مرد خائن، زنی هست!
حبّ و بغض های زنانه به توران اجازه ی تایید هومن را نمی داد اما واقعیت تلخی بود! نمی شود منکر حس قویِ یک زن شد! بله! زن ها تا نخواهند، مردی نمی تواند اغوایشان کند!
بهتر بود موضوع بحث را عوض کرد که:
مردها از زنانگی سوء استفاده می کنن، برای رفع نیاز و هوس خودشون به هر ترفندی دست می زنن تا زنی رو که فقط چشم شون دیده رو بچشن! هر چند این دیگه اسمش مردونگی نیست!نامردیه!
هومن: بیا یک قدم بر گردیم عقب. به سن بلوغ خودم و خودت. تو کی به بلوغ رسیدی؟!
با یاد آوری خاطره ی اولین خونریزی ماهیانه، یک شرمِ گنگِ زنانه به رگ و پی توران دوید:
خب!بعد!
هومن: می پرسم چند سالت بود؟!
توران: حالا هر چی! منظور؟!
هومن: می بینی توران، بلوغ نه فقط برای تو، برای خیلی از زن ها یک خاطره ی شرم آوره. چه اون کسی که بعد از پرسیدن این سوال، اولین خاطره اش برجستگی سینه هاش هس و چه اون زنی که پریودش و به خاطر میاره،در هر صورت از این بلوغ زنانه شرم می کنن چون بهشون گفتن
که باید این نشونه ها رو پنهان کنن مخصوصا از مردها. زن ها از همون روزهای اول بلوغ با یک گارد دفاعی در برابر مرد ها بزرگ میشن، مخصوصا که پای مذهب هم در میون باشه و یک گَزَکِ روانی هم بالای سر یک زن قرار بدن! زن ها بعد از بلوغ معذب میشن! از نظر روانی درگیر باید و نباید ها میشن، دقیقا بر عکس یک پسر که بلوغ براش خاطره ی خوشایند و لذت بخشیه. چون احتلام براش یک تخلیه روانی و آرامش عصبی است و اینقدر این قضیه براش عادیه که گاهی این حس نعوظ و انزال براش با حس ادرار فرقی نمی کنه! یک حس دفع آنی!
توران: از گفتن این حرفا به کجا می خوای برسی هومن؟! متوجه هستی که رگه ای باریک از توهین توی حرفات هست؟!.. .
ادامه دارد.