توران: از گفتن این حرفا به کجا می خوای برسی هومن؟!‌ متوجه هستی که رگه ای باریک از ‏توهین توی حرفات هست؟!‌برای شما حس دفع ادرار و داره؟ پس چرا همیشه تشریف ‏مبارکتون و نمی برین دستشویی؟ پس چرا دنبال دختر و زن مردم راه می افتین؟!‌ پس چرا. . .

توران لیوان چایی دستش را کوبید زمین و با بغضی که از فرط تحقیر شدن، نای شکستن ‏نداشت، به اتاق برگشت. هومن با خودش فکر کرد که گند زده و زیادی واقع بینی به خرج داده ‏است! دید که توران از روی تکه های شکسته ی لیوان رد شد؛ رفت تا به بهانه ی نگاه کردن ‏به پاهایش، راه دلجویی پیدا کند!‌‏

توران روی مبل نشسته و کف پای بریده اش را دست گرفته بود. گریه نمی کرد اما می لرزید. ‏هومن چند دستمال کاغذی آورد و پایین پای توران نشست تا دستش را از روی زخم بردارد و ‏فرصت دهد که هومن جلوی خونریزی را بگیرد:‏

‏ می بینی توران. شما زن ها برای هر حس تون یک واکنش دارین. از گریه گرفته تا آرایش ‏کردن و خرید کردن!‌ اما مردها،‌ مردهای ما بد تربیت شدن توران،‌ اونا نه حق گریه کردن دارن نه ‏حق قهر کردن! نه اجازه دارن خلوت کنن، نه می تونن با کسی درد دل کنن ، نه...  ‏

توران: آرههههه...  اینجاش و خوب بلدم!‌ شما مردها ناراحتین،‌سکس می کنین،‌ ‏خوشحالین، ‌سکس می کنین!،‌ قهر و آشتی می خواین،‌ سکس می کنین،‌ ورشکست می ‏شین...  ‏

هومن: خب آره، همینه،‌من که گفتم یک تخلیه ی روانی لذتبخش داریم که...  ‏

توران: که با دم دست ترین زنی که بهتون پا میده، این لذت و شریک میشین! آره؟!‌ ‏

هومن: آره می شیم! شریک می شیم اگه زنه زندگیمون نخواد و نتونه حس مون و درک ‏کنه! ‌آره شریک می شیم با هر زن و دختری که نتونسته باشه مرد و معشوقه ی خودش و نگه ‏داشته باشه و اومده باشه تا یک گوش و آغوش محرم پیدا کنه!‌ پاشو جمع کن این ایده آل ‏گرایی ها رو!‌ کی گفته همه ی زن ها مقدس اند؟!‌این همه روسپی و تن فروش از کجا ‏اومدن؟!‌اینا همه محتاج نون شب بودن؟!‌ این همه مرد جا کش از کجا شاغل شدن!‌ خوبه که ما ‏مردها هیچ وقت کارمون لنگه یک زن نمی مونه! هر وقت همه ی زنای عالم، مریم مقدس ‏شدن، ما هم یوسف نبی می شیم!‏

توران: حقتونه!‌ شما مردا حقتونه که وقتی نمی تونین جلوی هوس و شهوت تون و بگیرین،‌ ‏یک زن پیدا شه و بیاد جلوی کس و نا کس رسواتون کنه! ‏

هومن: هان؟ چیه؟‌ راه دفاع نداری حمله می کنی؟!‌. . .  بببین خانم خوشگله!‌ خوب گوشات ‏و باز کن!‌ این همه دوست دختر و پسر توی این شهر ریخته که فقط به صرف کنجکاوی با هم ‏وارد رابطه میشن! این آشوب های هورمونی هم که اسم عشق روش گذاشتن، یک سرپوش ‏روانی بیشتر نیست، می دونی چرا؟‌! ‌چون توی نود درصد این رابطه ها، دخترا سعی می کنن ‏پرده ی بکارتشون حفظ کنن!‌ بگو چرا؟!‌ چون یک حس درونی بهشون میگه که این اصل ماجرا ‏نیست! از اون طرف قضیه، همین دوست پسرا با یک سکس مقعدی کنار میان! ‌بگو چرا؟!‌ چون ‏می دونن این دختر، ماله این آدم نیست! صرفا دارن بزرگ میشن! اما یهو یک دفعه وسط همین ‏بزرگ شدن ها،‌ عذاب وجدان والدین گل می کنه و هر جور شده اینا رو پای یک سفره ی عقد ‏می شونن، قبل از اینکه دختر یا پسر داستان بدونن یه وقتایی، یه جایی توی این رابطه ها، ‏بکارت روح آدم برداشته میشه که اگه بشه نه مرد و نه زن رابطه نمی تونن طرف مقابل رو از ‏ذهن و روح و روان شون بیرون کنن!‏

این که اون بکارت، جنسش از چیه،‌ من تعریفی براش ندارم اما خدا نیاره توران، خدا نیاره که ‏وقتی دو نفر می شینن پای سفره ی عقد،‌ یکی از اون ها این بکارتش و قبل از بله گفتن، ‏جایی در گذشته از دست داده باشه! حالا تو بیا بشو مجنون، بشو لیلی، هیچ وقت و هیچ ‏کجای زندگی نمی تونی اون عشق، اون حس خوب رو از طرفت بگیری! ‏

توران: خب گناه طرف مقابل چیه؟!‌ ‏

هومن: گناه؟!‌ من نمی دونم، ‌من فقط می دونم، نفر دوم این وسط قربانی شده، قربانی یک ‏فرهنگ غلط، ‌یک سنت فاسد، یک مذهب مسموم. ‏

توران: حالا فرض کن مرد داستان، قبل از ازدواج این بکارت و توی گذشته، جا گذاشته باشه،‌ ‏مثلا یک عشق آرمانی؛ این دلیل موجهیه که وقتی ازدواج کرد و نتونست با همسرش به اون ‏اوج برسه،‌ با فرافکنی جسم و روحش، توی آغوش زن های دیگه به دنبال یک تخلیه روانی ‏بگرده؟!‌ این بکارت که آدم رو به گند می کشه! ‏

هومن: همون جور که زنای روسپی رو می کشه کاباره و زن های متاهل و پای سنگسار! ‏

توران: باشه قبول،‌ زن و مرد نداره، ‌جواب من و بده!‌‏

هومن: سوال تو جواب مشخصی نداره توران! به تعداد زن ها و مردهایی که نمی تونن حریف دل صاحب ‏مرده و روح سرخورده شون بشن، جواب های مختلف وجود داره.

ادامه دارد.