توران: باشه قبول،‌ زن و مرد نداره، ‌جواب من و بده!‌‏

هومن: سوال تو جواب نداره توران! به تعداد زن ها و مردهایی که نمی تونن حریف دل صاحب ‏مرده و روح سرخورده شون بشن، جواب های مختلف وجود داره. من فقط یه چی دارم که ‏امشب به تو بگم! من شاید به تعداد انگشت های یک دستم، شریک جنسی داشتم، که با ‏یک تفاهم ‏

ذهنی و نانوشته،‌ ارگاسم های زیادی رو با هم تجربه کردیم و بعد هم، هر کدوم شون هم بعد ‏از جدایی،‌ لذت خاطره ش رو با خودش برده،‌ یکی زودتر و یکی دیرتر، اما چیزی که برام مهمه ‏اینه که بدونی،‌ اون بکارت روح هنوز در من برداشته نشده!‌ برای همین .... ‏

هومن به طرف در آپاتمان رفت و نیمه بازش کرد،‌ بعد برگشت و در اتاق خواب را کامل باز کرد و ‏رفت، روبروی توران ایستاد:‏

‏برای همین توران،‌ اگر تو هم هنوز اون بکارت روح رو داری و فکر می کنی من مردی هستم ‏که بتونم آنِ زن بودن تو رو، به یک ارگاسم ابدی برسونم تا برای همیشه غرایزت از هوس هر ‏چه آغوشه اشباع بشه،‌ به محرم ترین اتاق این خونه برو و اگر جایی در گذشته اون بکر و ناب ‏بودن روحت و به کسی بخشیدی و حالا قلب زخمیت در آغوش من به دنبال مرهم می گرده،‌ از ‏این خونه برو،‌ چون من اون مردی نیستم که بتونم با زنی که برام حکم بال شکسته رو داره،‌ ‏زندگی مطمئنی داشته باشم! ... الان ساعت دوی نیمه شبه! تو تا روشن شدن هوا فرصت ‏داری تصمیمت و بگیری!  ... من میرم بخوابم. ‏

هومن قبل از رفتن به اتاق،‌ گاز استریل آورد و پای بریده و سردِ توران را بست،‌ نگاهی به ‏چشم های خیس توران کرد و پیشانی اش را بوسید و در دل آرزو کرد،‌ کاش روحِ توران هنوز ‏باکره باشد... به اتاق رفت و لباساهایش را درآورد، ‌روی تخت، طاق باز خوابید و ملحفه را روی ‏صورتش کشید و به صداها گوش داد، نفهمید در بین آن همه آشوب و استرس، چرا و چطور ‏خوابش برد اما صبح که با صدای موبایل کوک شده اش بیدار شد، جای خالی توران در خونه،‌ ‏سرد بود!‏

 

***‏

روز بعد – منزل پدریِ توران

پری مثل همیشه مودبانه در زد و بعد از اجازه ی توران وارد اتاق شد. یک سینی کریستال و دو ‏لیوان آب پرتقال با بشقابی از کیک خانگی که خودش پخته بود.‏

کیک و شیرینی پزی در خانه ی پدری، تنها آرام بخشِ دلتنگی های پری بود. بعد از فوت پدر، ‏توران و خواهرش پری،‌ کمتر از زندگی مشترک و همسرداری گله می کردند، ‌مادر به قدر کافی ‏دل شکسته بود.‏

این سه روزی هم که توران به بهانه ی مسافرت رفتنِ هومن به خانه ی پدری برگشته بود،‌ به ‏قدری خوب نقشش را بازی کرده بود که مادر بهانه ای دستش نیامد تا دروغ این دختر را به ‏رویش بیاورد،‌اما با آمدن پری و پیچیدن بوی کیک در خانه،‌ توران فهمید که رازش بر ملا شده ‏است و حالا یک ضیافت خواهرانه!‌‏

توران از پشت کامپیوتر بلند شد،‌ سینی را از پری گرفت و هر دو وسط اتاق روی زمین ‏نشستند.‏

توران: مامان از کجا فهمیده؟! ‏

پری: چشمات! گفت پاشو بیا چشمای توران و بخون،نگاهش و ‌از من می دزده!‌‏

توران: هی می گم این رمان های عاشقانه رو براش نیار!‌ ‏

پری: دفترش و ندیدی!‌ بیا ببین چه عاشقانه هایی برای بابا خدا بیامرز نوشته!‌ خودش نمی ‏دونه که دیدم. منتظرم یک دفترش تموم شه،‌ ببرم برای چاپ. اونوقت هومن خان باید پیش ‏مامان لنگ بندازه با اون یال و کوپالش. ‏

از تلخند توران، ‌پری فهمید که حق با مامان است؛‌ پرسید:‏

‏حالا اون رفته سفر یا تو اومدی سفر؟! ‏

توران یک برش از کیک در دهانش گذاشت و به زور آبمیوه  قورتش داد.‏

پری: داستان رو توی وبلاگ خوندم. امروز. بعد از اینکه مامان زنگ زد بهم. همه ش واقعیه یا ‏تخیل قاطیش کرده؟!‌‏

توران: خوبه که اسمش مستعاره و الا همه فامیل می فهمیدن! سه روزه از پای لب تاپش ‏بلند نشده !‌ همه جا هم آنه،‌ واتز آپ ، وایبر،‌ مسنجر!‌‏

پری: نباید میومدی! حداقل نه پایِ این انتخاب. مگه تو قبل از هومن دلت و جایی باخته بودی ‏که اومدی؟!‌ ‏

بغض هفتاد و چند ساعته ی توران در هم شکست، اما مثل شخصیت آرام و صلح طلبش،‌ بی ‏صدا فرو ریخت. ‏

پری خودش را عقب کشید و به دیوار تکیه داد. در گذشته ی توران مردی را به خاطر نمی آورد ‏که در روح و روان خواهرش ریشه دوانده باشد. پس برای چه در یک زمان نامناسب،‌ چنین ‏واکنش نامناسبی انجام داده بود؟! چرا از سلاح قدرت بیانش استفاده نکرده بود؟!‏

پری: از اینکه دوست دختراش و شمرد بهت برخورد؟!‌ کم اند مردای مجردی که شیطنت نمی ‏کنند! مهم اینه که بعد از تو با کسی نبوده. ‏

توران: گذشته اش برام مهم نبود و نیست، ‌بعد از آشنایی هم اینقدر باورش داشتم که هیچ ‏وقت به وجود زن دیگه ای توی زندگیش فکر هم نکردم،‌چه برسه که بخوام شک کنم.‏

پری: پس چی؟!‌ ‏...

 

ادامه دارد.