۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امیر معصومی» ثبت شده است

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ب.ظ milad
داستان جوهر وفاداری (قسمت ششم) _ امیر معصومی

داستان جوهر وفاداری (قسمت ششم) _ امیر معصومی

توران: باشه قبول،‌ زن و مرد نداره، ‌جواب من و بده!‌‏

هومن: سوال تو جواب نداره توران! به تعداد زن ها و مردهایی که نمی تونن حریف دل صاحب ‏مرده و روح سرخورده شون بشن، جواب های مختلف وجود داره. من فقط یه چی دارم که ‏امشب به تو بگم! من شاید به تعداد انگشت های یک دستم، شریک جنسی داشتم، که با ‏یک تفاهم ‏

ذهنی و نانوشته،‌ ارگاسم های زیادی رو با هم تجربه کردیم و بعد هم، هر کدوم شون هم بعد ‏از جدایی،‌ لذت خاطره ش رو با خودش برده،‌ یکی زودتر و یکی دیرتر، اما چیزی که برام مهمه ‏اینه که بدونی،‌ اون بکارت روح هنوز در من برداشته نشده!‌ برای همین .... ‏

هومن به طرف در آپاتمان رفت و نیمه بازش کرد،‌ بعد برگشت و در اتاق خواب را کامل باز کرد و ‏رفت، روبروی توران ایستاد:‏

‏برای همین توران،‌ اگر تو هم هنوز اون بکارت روح رو داری و فکر می کنی من مردی هستم ‏که بتونم آنِ زن بودن تو رو، به یک ارگاسم ابدی برسونم تا برای همیشه غرایزت از هوس هر ‏چه آغوشه اشباع بشه،‌ به محرم ترین اتاق این خونه برو و اگر جایی در گذشته اون بکر و ناب ‏بودن روحت و به کسی بخشیدی و حالا قلب زخمیت در آغوش من به دنبال مرهم می گرده،‌ از ‏این خونه برو،‌ چون من اون مردی نیستم که بتونم با زنی که برام حکم بال شکسته رو داره،‌ ‏زندگی مطمئنی داشته باشم! ... الان ساعت دوی نیمه شبه! تو تا روشن شدن هوا فرصت ‏داری تصمیمت و بگیری!  ... من میرم بخوابم. ‏

هومن قبل از رفتن به اتاق،‌ گاز استریل آورد و پای بریده و سردِ توران را بست،‌ نگاهی به ‏چشم های خیس توران کرد و پیشانی اش را بوسید و در دل آرزو کرد،‌ کاش روحِ توران هنوز ‏باکره باشد... به اتاق رفت و لباساهایش را درآورد، ‌روی تخت، طاق باز خوابید و ملحفه را روی ‏صورتش کشید و به صداها گوش داد، نفهمید در بین آن همه آشوب و استرس، چرا و چطور ‏خوابش برد اما صبح که با صدای موبایل کوک شده اش بیدار شد، جای خالی توران در خونه،‌ ‏سرد بود!‏

 

***‏

روز بعد – منزل پدریِ توران

پری مثل همیشه مودبانه در زد و بعد از اجازه ی توران وارد اتاق شد. یک سینی کریستال و دو ‏لیوان آب پرتقال با بشقابی از کیک خانگی که خودش پخته بود.‏

کیک و شیرینی پزی در خانه ی پدری، تنها آرام بخشِ دلتنگی های پری بود. بعد از فوت پدر، ‏توران و خواهرش پری،‌ کمتر از زندگی مشترک و همسرداری گله می کردند، ‌مادر به قدر کافی ‏دل شکسته بود.‏

این سه روزی هم که توران به بهانه ی مسافرت رفتنِ هومن به خانه ی پدری برگشته بود،‌ به ‏قدری خوب نقشش را بازی کرده بود که مادر بهانه ای دستش نیامد تا دروغ این دختر را به ‏رویش بیاورد،‌اما با آمدن پری و پیچیدن بوی کیک در خانه،‌ توران فهمید که رازش بر ملا شده ‏است و حالا یک ضیافت خواهرانه!‌‏

توران از پشت کامپیوتر بلند شد،‌ سینی را از پری گرفت و هر دو وسط اتاق روی زمین ‏نشستند.‏

توران: مامان از کجا فهمیده؟! ‏

پری: چشمات! گفت پاشو بیا چشمای توران و بخون،نگاهش و ‌از من می دزده!‌‏

توران: هی می گم این رمان های عاشقانه رو براش نیار!‌ ‏

پری: دفترش و ندیدی!‌ بیا ببین چه عاشقانه هایی برای بابا خدا بیامرز نوشته!‌ خودش نمی ‏دونه که دیدم. منتظرم یک دفترش تموم شه،‌ ببرم برای چاپ. اونوقت هومن خان باید پیش ‏مامان لنگ بندازه با اون یال و کوپالش. ‏

از تلخند توران، ‌پری فهمید که حق با مامان است؛‌ پرسید:‏

‏حالا اون رفته سفر یا تو اومدی سفر؟! ‏

توران یک برش از کیک در دهانش گذاشت و به زور آبمیوه  قورتش داد.‏

پری: داستان رو توی وبلاگ خوندم. امروز. بعد از اینکه مامان زنگ زد بهم. همه ش واقعیه یا ‏تخیل قاطیش کرده؟!‌‏

توران: خوبه که اسمش مستعاره و الا همه فامیل می فهمیدن! سه روزه از پای لب تاپش ‏بلند نشده !‌ همه جا هم آنه،‌ واتز آپ ، وایبر،‌ مسنجر!‌‏

پری: نباید میومدی! حداقل نه پایِ این انتخاب. مگه تو قبل از هومن دلت و جایی باخته بودی ‏که اومدی؟!‌ ‏

بغض هفتاد و چند ساعته ی توران در هم شکست، اما مثل شخصیت آرام و صلح طلبش،‌ بی ‏صدا فرو ریخت. ‏

پری خودش را عقب کشید و به دیوار تکیه داد. در گذشته ی توران مردی را به خاطر نمی آورد ‏که در روح و روان خواهرش ریشه دوانده باشد. پس برای چه در یک زمان نامناسب،‌ چنین ‏واکنش نامناسبی انجام داده بود؟! چرا از سلاح قدرت بیانش استفاده نکرده بود؟!‏

پری: از اینکه دوست دختراش و شمرد بهت برخورد؟!‌ کم اند مردای مجردی که شیطنت نمی ‏کنند! مهم اینه که بعد از تو با کسی نبوده. ‏

توران: گذشته اش برام مهم نبود و نیست، ‌بعد از آشنایی هم اینقدر باورش داشتم که هیچ ‏وقت به وجود زن دیگه ای توی زندگیش فکر هم نکردم،‌چه برسه که بخوام شک کنم.‏

پری: پس چی؟!‌ ‏...

 

ادامه دارد.

۰۲ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۱۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
milad
پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ب.ظ milad
داستان جوهر وفاداری (قسمت پنجم) _ امیر معصومی

داستان جوهر وفاداری (قسمت پنجم) _ امیر معصومی

توران: از گفتن این حرفا به کجا می خوای برسی هومن؟!‌ متوجه هستی که رگه ای باریک از ‏توهین توی حرفات هست؟!‌برای شما حس دفع ادرار و داره؟ پس چرا همیشه تشریف ‏مبارکتون و نمی برین دستشویی؟ پس چرا دنبال دختر و زن مردم راه می افتین؟!‌ پس چرا. . .

توران لیوان چایی دستش را کوبید زمین و با بغضی که از فرط تحقیر شدن، نای شکستن ‏نداشت، به اتاق برگشت. هومن با خودش فکر کرد که گند زده و زیادی واقع بینی به خرج داده ‏است! دید که توران از روی تکه های شکسته ی لیوان رد شد؛ رفت تا به بهانه ی نگاه کردن ‏به پاهایش، راه دلجویی پیدا کند!‌‏

توران روی مبل نشسته و کف پای بریده اش را دست گرفته بود. گریه نمی کرد اما می لرزید. ‏هومن چند دستمال کاغذی آورد و پایین پای توران نشست تا دستش را از روی زخم بردارد و ‏فرصت دهد که هومن جلوی خونریزی را بگیرد:‏

‏ می بینی توران. شما زن ها برای هر حس تون یک واکنش دارین. از گریه گرفته تا آرایش ‏کردن و خرید کردن!‌ اما مردها،‌ مردهای ما بد تربیت شدن توران،‌ اونا نه حق گریه کردن دارن نه ‏حق قهر کردن! نه اجازه دارن خلوت کنن، نه می تونن با کسی درد دل کنن ، نه...  ‏

توران: آرههههه...  اینجاش و خوب بلدم!‌ شما مردها ناراحتین،‌سکس می کنین،‌ ‏خوشحالین، ‌سکس می کنین!،‌ قهر و آشتی می خواین،‌ سکس می کنین،‌ ورشکست می ‏شین...  ‏

هومن: خب آره، همینه،‌من که گفتم یک تخلیه ی روانی لذتبخش داریم که...  ‏

توران: که با دم دست ترین زنی که بهتون پا میده، این لذت و شریک میشین! آره؟!‌ ‏

هومن: آره می شیم! شریک می شیم اگه زنه زندگیمون نخواد و نتونه حس مون و درک ‏کنه! ‌آره شریک می شیم با هر زن و دختری که نتونسته باشه مرد و معشوقه ی خودش و نگه ‏داشته باشه و اومده باشه تا یک گوش و آغوش محرم پیدا کنه!‌ پاشو جمع کن این ایده آل ‏گرایی ها رو!‌ کی گفته همه ی زن ها مقدس اند؟!‌این همه روسپی و تن فروش از کجا ‏اومدن؟!‌اینا همه محتاج نون شب بودن؟!‌ این همه مرد جا کش از کجا شاغل شدن!‌ خوبه که ما ‏مردها هیچ وقت کارمون لنگه یک زن نمی مونه! هر وقت همه ی زنای عالم، مریم مقدس ‏شدن، ما هم یوسف نبی می شیم!‏

توران: حقتونه!‌ شما مردا حقتونه که وقتی نمی تونین جلوی هوس و شهوت تون و بگیرین،‌ ‏یک زن پیدا شه و بیاد جلوی کس و نا کس رسواتون کنه! ‏

هومن: هان؟ چیه؟‌ راه دفاع نداری حمله می کنی؟!‌. . .  بببین خانم خوشگله!‌ خوب گوشات ‏و باز کن!‌ این همه دوست دختر و پسر توی این شهر ریخته که فقط به صرف کنجکاوی با هم ‏وارد رابطه میشن! این آشوب های هورمونی هم که اسم عشق روش گذاشتن، یک سرپوش ‏روانی بیشتر نیست، می دونی چرا؟‌! ‌چون توی نود درصد این رابطه ها، دخترا سعی می کنن ‏پرده ی بکارتشون حفظ کنن!‌ بگو چرا؟!‌ چون یک حس درونی بهشون میگه که این اصل ماجرا ‏نیست! از اون طرف قضیه، همین دوست پسرا با یک سکس مقعدی کنار میان! ‌بگو چرا؟!‌ چون ‏می دونن این دختر، ماله این آدم نیست! صرفا دارن بزرگ میشن! اما یهو یک دفعه وسط همین ‏بزرگ شدن ها،‌ عذاب وجدان والدین گل می کنه و هر جور شده اینا رو پای یک سفره ی عقد ‏می شونن، قبل از اینکه دختر یا پسر داستان بدونن یه وقتایی، یه جایی توی این رابطه ها، ‏بکارت روح آدم برداشته میشه که اگه بشه نه مرد و نه زن رابطه نمی تونن طرف مقابل رو از ‏ذهن و روح و روان شون بیرون کنن!‏

این که اون بکارت، جنسش از چیه،‌ من تعریفی براش ندارم اما خدا نیاره توران، خدا نیاره که ‏وقتی دو نفر می شینن پای سفره ی عقد،‌ یکی از اون ها این بکارتش و قبل از بله گفتن، ‏جایی در گذشته از دست داده باشه! حالا تو بیا بشو مجنون، بشو لیلی، هیچ وقت و هیچ ‏کجای زندگی نمی تونی اون عشق، اون حس خوب رو از طرفت بگیری! ‏

توران: خب گناه طرف مقابل چیه؟!‌ ‏

هومن: گناه؟!‌ من نمی دونم، ‌من فقط می دونم، نفر دوم این وسط قربانی شده، قربانی یک ‏فرهنگ غلط، ‌یک سنت فاسد، یک مذهب مسموم. ‏

توران: حالا فرض کن مرد داستان، قبل از ازدواج این بکارت و توی گذشته، جا گذاشته باشه،‌ ‏مثلا یک عشق آرمانی؛ این دلیل موجهیه که وقتی ازدواج کرد و نتونست با همسرش به اون ‏اوج برسه،‌ با فرافکنی جسم و روحش، توی آغوش زن های دیگه به دنبال یک تخلیه روانی ‏بگرده؟!‌ این بکارت که آدم رو به گند می کشه! ‏

هومن: همون جور که زنای روسپی رو می کشه کاباره و زن های متاهل و پای سنگسار! ‏

توران: باشه قبول،‌ زن و مرد نداره، ‌جواب من و بده!‌‏

هومن: سوال تو جواب مشخصی نداره توران! به تعداد زن ها و مردهایی که نمی تونن حریف دل صاحب ‏مرده و روح سرخورده شون بشن، جواب های مختلف وجود داره.

ادامه دارد. 

۱۷ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
milad
چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۳۴ ب.ظ milad
داستان جوهر وفاداری (قسمت چهارم) _ امیر معصومی

داستان جوهر وفاداری (قسمت چهارم) _ امیر معصومی

تا جوش آمدن کتری و دم کشیدن چای،‌ توران خودش را در آشپزخونه سرگرم کرد. به ‏چشمهای سرخ از خشمِ هومن فکر می کرد و ملاطفتی که در گرفتن بازوی توران و بلند ‏کردنش از زمین به خرج داده بود! برایش مهم بود که هومن رعایت حالش را کرده ولی از اینکه ‏می خواست زن هایی رو که با آنها خوابیده را برای توران بشمرد، حس نفرت داشت؛ از خودش ‏که چرا الان اینجاست؟! از هومن که چرا درد بازوی توران برایش مهم هست اما درد روحش نه!‌ ‏از زن هایی که با هومن خوابیده بودند!‌ از زن همسایه که چرا توران را به این صحنه از کشف ‏رازهای مردانه کشیده بود و در نهایت از خودش که نمی توانست یک زن معمولی باشد و آدم ‏ها را با نقاب هایشان بپذیرد! و باز هم از خودش که. . .  ‏

‏ تموم نشد؟!‌. . . 

هومن روی صندلی مقابل توران،‌ پشت میز آشپزخونه نشست و سیگارش را ‏روشن کرد. ‏

توران: چی؟ !. . .  ‏

هومن: اون محکمه که توی ذهنت راه انداختی! ‏

توران: شاید بهتر بود به جای این همه کش واکش، فقط ازت می پرسیدم که چرا به نظر تو ‏زن همسایه حقش بود که از شوهرش کتک بخوره؟! و خلاص! ‏

هومن: باز هم بحث به همینجا می کشید. چون اون زن حق آبروریزی نداشت! ‏

توران: آدم گاهی به جایی می رسه که تنها راه دفاعش، حمله است. وقتی نمی تونی حرف ‏بزنی، وقتی نمی خوان گوش بدن، چکار از دستت بر میاد جز اینکه از قدرتت استفاده کنی؟! ‏

هومن: طعنه می زنی؟! چون من عصبانی شدم؟! تو جای من بودی بهت بر نمی خورد که ‏رقیب به رخت بکشم؟!‌‏

توران: نه که نکشیدی؟! اینکه می خوای آمار دوست دخترات و بدی معنیش چیه؟!‌ فکر کردی ‏من خرم؟! نمی فهمم اون بکارت روح پیش می کشی که این انتقام گرفتن و موجه کنی؟!‌‏

هومن بلند شد، سیگار را بین لبانش گرفت و سینی چای را چید، رو به توران گفت:‏

‏ چایی بریز بیا توی تراس. و خودش بیرون رفت. هر دو می دانستند که فرار از محیط، به ‏پانسمان این تاول های سرباز کرده در دلشان، کمکی نمی کند اما باید تمام می شد. همین ‏امشب!‌ به فاصله ی نوشیدن دو لیوان چای و چهار نخ سیگار!‏

هومن: توران، حکایت زن و مرد، همون مثل معروف نخ و سوزنه!‌تا زنی پا نده، دو تا وصله بهم ‏جوش نمی خورن، هر چقدر هم ناجور باشن! چرا سهم زن ها رو در خائن شدن یک مرد ندید ‏می گیرین؟! تا زنی لخت نشه که تخت یک مرد گرم نمیشه!‌ حالا اون مرد می خواد متعهد ‏باشه یا متاهل!‌ ‏

توران: اون زن بیچاره از کجا بدونه که مرد داره دروغ میگه و مجرد نیست! ‏

هومن: خودتم قبول داری که اون زن به هر دلیلی، ‌نمی خواد بدونه!‌ می خواد باور کنه اون ‏مرد مجرده، و الا فهمیدن راست و دروغ یک مرد، هر چقدر هم سخت باشه،‌برای زنی که واقعا ‏پایبند باشه، ممکنه!‌ همیشه پا به پایِ یک مرد خائن، زنی هست! ‏

حبّ و بغض های زنانه به توران اجازه ی تایید هومن را نمی داد اما واقعیت تلخی بود! نمی ‏شود منکر حس قویِ یک زن شد! بله!‌ زن ها تا نخواهند، مردی نمی تواند اغوایشان کند! ‏

بهتر بود موضوع بحث را عوض کرد که: ‏

‏ مردها از زنانگی سوء استفاده می کنن،‌ برای رفع نیاز و هوس خودشون به هر ترفندی دست ‏می زنن تا زنی رو که فقط چشم شون دیده رو بچشن!‌ هر چند این دیگه اسمش مردونگی ‏نیست!‌نامردیه! ‏

هومن: بیا یک قدم بر گردیم عقب. به سن بلوغ خودم و خودت. تو کی به بلوغ رسیدی؟! ‏

با یاد آوری خاطره ی اولین خونریزی ماهیانه،‌ یک شرمِ گنگِ ‌زنانه به رگ و پی توران دوید:‏

‏ خب!‌بعد!‌ ‏

هومن: می پرسم چند سالت بود؟! ‏

توران: حالا هر چی! منظور؟! ‏

هومن: می بینی توران، بلوغ نه فقط برای تو،‌ برای خیلی از زن ها یک خاطره ی شرم آوره. ‏چه اون کسی که بعد از پرسیدن این سوال، اولین خاطره اش برجستگی سینه هاش هس و ‏چه اون زنی که پریودش و به خاطر میاره،‌در هر صورت از این بلوغ زنانه شرم می کنن چون ‏بهشون گفتن ‏

که باید این نشونه ها رو پنهان کنن مخصوصا از مردها. زن ها از همون روزهای اول بلوغ با یک ‏گارد دفاعی در برابر مرد ها بزرگ میشن، مخصوصا که پای مذهب هم در میون باشه و یک ‏گَزَکِ روانی هم بالای سر یک زن قرار بدن! زن ها بعد از بلوغ معذب میشن! از نظر روانی درگیر ‏باید و نباید ها میشن، دقیقا بر عکس یک پسر که بلوغ براش خاطره ی خوشایند و لذت ‏بخشیه. چون احتلام براش یک تخلیه روانی و آرامش عصبی است و اینقدر این قضیه براش ‏عادیه که گاهی این حس نعوظ و انزال براش با حس ادرار فرقی نمی کنه!‌ یک حس دفع آنی!‌‏

توران: از گفتن این حرفا به کجا می خوای برسی هومن؟!‌ متوجه هستی که رگه ای باریک از ‏توهین توی حرفات هست؟!‌.. . 

ادامه دارد. 

۱۶ دی ۹۴ ، ۱۹:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
milad
سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ب.ظ milad
داستان جوهر وفاداری (قسمت سوم) _ امیر معصومی

داستان جوهر وفاداری (قسمت سوم) _ امیر معصومی

توران: همه ی زنهایی که در عالم سیاست صاحب قدرت اند،‌ این غریزه رو حفظ کردند که به اینجا ‏رسیدند. دقیقا مثل مردهایی که پرستار میشن!‌ اون غریزه ی محبت و عشق ورزی شون رو به ‏اندازه ی یک مادر بها دادند!‌ این حرف کجاش بد بود؟!

هومن: اینجاش بده که زنی بخواد به تنوع طلبیش بها بده و عشق ورزی با هر مردی رو ‏تجربه کنه! ‏

- پس قبول داری که این تنوع طلبی صفتِ‌. . .  ‏

- جواب من و بده توران، تو! شخص تو. . .  این حست و چطور کنترل میکنی؟! ‏

- هومن جان!‌همون اندازه که شما مردها خودخواه اید! زن ها متکبر اند! به همین ‏سادگی!‌‏

- خوبه خودتم قبول داری مغروری! ‏

- غرور که صفت شما مرداست! من گفتم متکبر!‌فرق دارن با هم! ‏

- من خودم خدای واژه و ایهام و این حرفام!‌بی خودی من و بازی نده!‌ همه ی حرف تو ‏

معناش اینه ادعای عشق و عاشقی تون کشکه!‌ پاش بیافته یکی که بهتر رگ خواب تون رو ‏
بگیره، رفتین!‌‏

- تو چته هومن؟!‌ چرا چرت و پرت میگی؟! ‏

- من چرت میگم؟ من؟!!! یا تو که تنوع طلبی؟! ‏

- خدای من!  نمی فهمم چرا این حرف اینقدر بهت برخورد!‌ من فقط می خواستم بگم ‏‏.. .  ‏

- بسه توران! خفه شو!. . .  ‏

هومن لب تاپ را با خشم بست و به اتاق رفت. چنان در را بهم کوبید که شقیقه های توران تیر ‏کشید!‌‏

اگر تنوع طلبی بد بود، ‌پس چرا هومن رابطه های جنسیِ متعدد مردها را چنین توجیه کرد؟!‌... ‏خودخواااه! ‏

با همه ی دردی که در پیشانی توران می دوید سعی کرد،‌ گفتگو را مرور کند تا به آن نقطه ی ‏کور برسد که هومن نتوانست بازش کند و غرورش در هم شکست!‌غرور. . .  ‏
غرور و خود خواهی!‌...  هر چند از ماست که بر ماست!...  تا جایی که ذهن توران در تاریخ ‏آفریتش آدمی به عقب بر می گشت، احساساتِ یک زن همیشه برای مردها سوء تعبیر و سوء ‏تفاهم بوده...  ‏

شاید امشب لازم بود که این سوء ظن ها همین جا و پشت در اتاق هومن ختم به خیر شود! ‏رفت و پشتِ در نشست:‏

- هومن! قهری؟! می شنوی؟! باشه قهر باش اما گوش کن!...  زنها به صرف جذابیت خدا ‏دادی، همیشه یک عزت نفس درونی دارند، یک حالت بزرگ منشی که بهشون این قدرت و ‏میده تا مردا رو برای راه دادن به حریم زنانه شون به خدمت بگیرن،‌ همین نون آور بودن مردها ‏مثلا...  این اسمش تکبره! یک حس بزرگواری! همون چیزی که غریزه ی تنوع طلبی یک زن رو ‏مهار می کنه و باعث میشه وقتی مرد ایده آلش و پیدا کرد پایِ این کـِبرش بمونه و به هیچ ‏قیمتی خودش و پیش یک مرد دیگه خار نکنه!...  

بعد زیر لب، جوری که هومن نشنوه گفت:

-‏ ولی خدایی نمی دونی چه لذتی داره وقتی دلت پیش یک مرد محکم باشه و یک رقیب ‏بخواد ‏مخت و بزنه و این حس تکبر زنانه روو بیاد! هیچ وقت یک مرد نمی فهمه وقتی زنی از دست عشقش عصبانی میشه! آرزوی مرگ می کنه اما همین تکبر بهش اجازه نمیده بره و سفره ی ‏دلش و توی آغوش مرد دیگه ای باز کنه!......  

ذهن توران در شلوغی خاطراتی که از مردهای متعدد زندگیش،‌از فامیل و همسایه و هم کلاسی و همکار و..  و...  که هر کدوم به نوعی دنبال ‏تصاحب روح زنانه ش بودند گم شد!‌

خودش و با اشک و درد بیرون کشید،‌ صداش و صاف ‏کرد و ‏بلند ادامه داد:‏

‏- ولی خب می دونی هومن! خود کرده را تدبیر نیست!‌ همین حس خوبه زنهاست که باعث ‏غرور ‏
مردونه میشه!‌ همین به تمام معنا زن بودن، ‌باعث میشه که همه ی هوس ها و غرایزمون رو ‏بریزیم پای اولین مرد زندگیمون،‌ اینقدر بزرگ کنیم اون مرد رو، ‌اونقدر بهش بها بدیم، اینقدر ‏خدمات زنانه، که از آخر اون بشه فاعل و ما مفعول!‌ اون بشه صاحب قدرت و مکنت و ثروت،‌ ما ‏بشیم جنس دوم! خود ما با اشتباهمون از مردها، ادم های مغرور و خودخواهی ساختیم که ‏فکر کردند می تونن به چهار تا زن تا ابد حس خوشبختی هدیه کنند و بقیه ی زنهای دنیا رو ‏موقت، ولو برای یک شب!...

ناگهان در اتاق اتاق باز شد و هومن با چشمایی که کاسه ی خون بودند، بیرون زد. زیر بازوی ‏توران و گرفت،‌اما نرم و با ملاحظه از زمین بلندش کرد:‏

‏- تو می دونی تا امشب با چند تا زن خوابیدم؟!‌ 

توران که تازه نطقش گرم شده بود، یکدفعه ‏لال شد!‏

- جواب بده!‌می دونی یا نه؟!‌... 

توران با حرکت سر گفت نه!

دلش می خواست بگه ‏که نمی خواد بدونه

اما هومن بهش فرصت نداد؛‌نشوندش روی مبل و کنارش نشست:‏ ببین خانم کوچولوی فمنیست!‌‏

- من فمنیست نی...  ‏

- باشه!‌ هر چی!‌ ندو وسط حرفم!‌...  ببین خانمم،‌ عزیزم،‌ گلم...  آدم ‌یه حس ‏درونی داره که بهش میگن بکارت روح! شنیدی تا حالا؟! ‏

- چه ربطی به زنایی داره که با تو خوابیدن؟!‌‏

- میگم برات! برو یک چایی بزار،‌ زیر سیگاری رو هم سر رات بیار. ‏

 


ادامه دارد. 

۱۵ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
milad
دوشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ب.ظ milad
داستان جوهر وفاداری (قسمت دوم) _ امیر معصومی

داستان جوهر وفاداری (قسمت دوم) _ امیر معصومی

هومن: اصلا ببینم! نکنه تو باور داری که آدم توی این دنیا حق داره فقط با یک نفر رابطه ی جنسی ‏داشته باشه اون هم عشقش هست؟!‌

توران: قرار شد قضاوتم نکنی! ‌به باور های من کاری نداشته باش! ‏

- باشه، حق با توست اما عزیزم آدم همیشه چنین شانسی نمیاره که برای اولین بار با ‏عشقش بخوابه!

غمی سنگین و عمیق به وزنِ سایه ی عقابی که در بالای بلند ترین قله ‏های جهان تنها،‌ پرواز می کند، از چشمان هومن گذر کرد و با نفسی که گنگ و آرام از حنجره ‏ش گذشت، گفت:‏ مردها در خصوص عشق سرگردونن، یه وقتایی فکر می کنم هیچی از عشق نمی دونن،‌ اما ‏عشق از نظرشون به معنای هم خوابگی، فقط با یک نفر نیست!

- یعنی باید با چند نفر بخوابن که عشق شون کامل شه؟!‌ ‏

- نخیر عزیزم!‌منظورم اینه، محدود کردنِ خودشون به رابطه با یک زن رو، دلیل و معنای ‏عاشقی نمی دونن! ‏

- اگه اینطوره که حق با توست! یه جورایی خیلی سر گردون اند! ‏

- قرار نیست از حرفام نیش بسازی و بهم زخم بزنی! ‏

- ببخش من و!  اما این حرف نه منطقی است و نه با احساس جور در میاد! ‏

- همین که با مردانگی جور در میاد،‌کافیه!  ‏

- آها!‌یعنی شما یک بُعد وجودی مستقل برای خودتون تعریف می کنین! عالیه! !! ‏

- ببین خانم م!  باور زنها از هم خوابگی، صرفا یک رابطه ی عاشقانه است!‌ اما برای ‏مردها، رابطه ی جنسی، رفع یک نیاز غریزی است! هر احساسی هم که می خواد درش ‏جریان داشته باشه! مهم اصل مطلبه!‌‏

- اگر اصل مطلب یکی است،‌پس چرا به یک تخت کفایت نمی کنن؟!‌‏

- مردها به طور غریزی تنوع طلب اند!‌‏

- ‌خب من هم یک زنم،‌می دونم که تنوع طلبی زنانه هم دست کمی از مرد ها نداره!‌‏

- خب!‌تو بگو ببینم، زن ها با تنوع طلبی شون چه می کنن؟!‌

- شام از دهن می افته!‌ بماند برای بعد!‌

‏*** ‏

شام خوشمزه بود. حداقل توران که نظرش این بود اما سکوت ِ پر همهمه ی میز،‌ اجازه نداد که ‏غذا به جان هومن بنشیند!

اقرار توران بر تنوع طلبی ش، اعتماد و اطمینانِ خاطر هومن را بعد از سالها آشنایی،‌ متزلزل ‏کرده بود. تا به امشب گمان می کرد،‌ وفاداری یک زن، تنها دلیلش عشق و محبت به تنها مرد ‏زندگیش هست اما حالا می شنید که یک زن هم می تواند در عین وفاداری،‌ به بود و نبود مرد ‏دیگری هم در زندگیش فکر کند!‌ اقرار توران یعنی،‌ او هربار یک مرد تازه ای را ملاقات می کند، ‏ممکن است نگاه خریدارانه ای به روح و جسم مرد داشته باشد ولو اینکه قلبش در سینه ی ‏هومن بتپد!‏

حال غریبی که هومن داشت،‌اسمش ترس نبود! ‌غیرت و تعصب و حسادت هم نبود!‌ شده در ‏حال ِ‌ خواب دیدن باشید و حس بیداری داشته باشید؟!‌ مطمئن هستید که خواب می بینید اما ‏به قدری همه چیز در مقیاس های واقعی است که شک دارید، خوابید یا بیدار!

آن وقت فقط منتظر یک حادثه هستید که حقیقت را از رویا براتان متمایز کند! هومن دلش می ‏خواست این حادثه، یک خنده ی ناگهانی از توران باشد و پشت بندش بگه که: شوخی ‏کردم! ولی...

تمام مسیر تا خانه را توران سکوت کرد!‌ خودش را سرزنش می کرد که چرا موضوع را به اینجا ‏کشانده است!‌ از خودش می پرسید: بهتر نبود باور کنم که مردها موجودات خودخواه و بی ‏فکری اند که برای گذر امورات جهان،‌ مثل ربات ها، بی احساس خلق شدند؟!‌

‏*** ‏

آخر شب بود،‌ بالاخره از بس کسی حرف نزد،‌ هومن حوصله ش سر آمد. از جدال با خودش ‏
خسته شد. در مسلک او، مرگ یک بار، شیون هم یکبار. باید همین امشب می فهمید چرا ‏توران ‏
با تمام غریزه ی تنوع طلبیش،‌ خودش را به بودن با هومن محدود کرده است؟!‌ برای همین قبل ‏از اینکه سیستم را خاموش کند، از توران که روی کناپه دراز کشیده بود و کتاب می خواند، ‏پرسید:‏

- نمی خوای بگی زن ها با تنوع طلبی شون چکار می کنن؟!‌‏

- مهارش می کنن! ‏

- با عشق دیگه؟!‌‏

- نه!‌ عشق برای هر زنی لازم هست اما کافی نیست. چون تعریف عشق هم نسبی ‏است!‏

- میشه مثل آدم حرف بزنی بفهمم چی میگی؟!‌‏

توران کتاب را بست. روی کاناپه نشست. کلافگی هومن را نمی فهمید:‏

‏- چیه؟ چرا عصبانی میشی؟! ‏

- عصبانی نیستم ولی آرومم نیستم وقتی می شنوم زنی که سالها همه ی زندگیم ‏بوده، زل بزنه توی چشمام و بهم بگه تنوع طلبه!‌ ‏

- مگه حرف بدی زدم. تو گفتی صفت مردونه است گفتم ، نه! غریزه در تمام انسانها ‏یکی است، حالا هر کس به فراخور شرایطش، صفتی در وجودش پر رنگ تر شده!‌ مثل حس ‏جاه طلبی!‌ فقط که مردونه نیست!...  

 


ادامه دارد. 

۱۴ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
milad