هومن: اصلا ببینم! نکنه تو باور داری که آدم توی این دنیا حق داره فقط با یک نفر رابطه ی جنسی ‏داشته باشه اون هم عشقش هست؟!‌

توران: قرار شد قضاوتم نکنی! ‌به باور های من کاری نداشته باش! ‏

- باشه، حق با توست اما عزیزم آدم همیشه چنین شانسی نمیاره که برای اولین بار با ‏عشقش بخوابه!

غمی سنگین و عمیق به وزنِ سایه ی عقابی که در بالای بلند ترین قله ‏های جهان تنها،‌ پرواز می کند، از چشمان هومن گذر کرد و با نفسی که گنگ و آرام از حنجره ‏ش گذشت، گفت:‏ مردها در خصوص عشق سرگردونن، یه وقتایی فکر می کنم هیچی از عشق نمی دونن،‌ اما ‏عشق از نظرشون به معنای هم خوابگی، فقط با یک نفر نیست!

- یعنی باید با چند نفر بخوابن که عشق شون کامل شه؟!‌ ‏

- نخیر عزیزم!‌منظورم اینه، محدود کردنِ خودشون به رابطه با یک زن رو، دلیل و معنای ‏عاشقی نمی دونن! ‏

- اگه اینطوره که حق با توست! یه جورایی خیلی سر گردون اند! ‏

- قرار نیست از حرفام نیش بسازی و بهم زخم بزنی! ‏

- ببخش من و!  اما این حرف نه منطقی است و نه با احساس جور در میاد! ‏

- همین که با مردانگی جور در میاد،‌کافیه!  ‏

- آها!‌یعنی شما یک بُعد وجودی مستقل برای خودتون تعریف می کنین! عالیه! !! ‏

- ببین خانم م!  باور زنها از هم خوابگی، صرفا یک رابطه ی عاشقانه است!‌ اما برای ‏مردها، رابطه ی جنسی، رفع یک نیاز غریزی است! هر احساسی هم که می خواد درش ‏جریان داشته باشه! مهم اصل مطلبه!‌‏

- اگر اصل مطلب یکی است،‌پس چرا به یک تخت کفایت نمی کنن؟!‌‏

- مردها به طور غریزی تنوع طلب اند!‌‏

- ‌خب من هم یک زنم،‌می دونم که تنوع طلبی زنانه هم دست کمی از مرد ها نداره!‌‏

- خب!‌تو بگو ببینم، زن ها با تنوع طلبی شون چه می کنن؟!‌

- شام از دهن می افته!‌ بماند برای بعد!‌

‏*** ‏

شام خوشمزه بود. حداقل توران که نظرش این بود اما سکوت ِ پر همهمه ی میز،‌ اجازه نداد که ‏غذا به جان هومن بنشیند!

اقرار توران بر تنوع طلبی ش، اعتماد و اطمینانِ خاطر هومن را بعد از سالها آشنایی،‌ متزلزل ‏کرده بود. تا به امشب گمان می کرد،‌ وفاداری یک زن، تنها دلیلش عشق و محبت به تنها مرد ‏زندگیش هست اما حالا می شنید که یک زن هم می تواند در عین وفاداری،‌ به بود و نبود مرد ‏دیگری هم در زندگیش فکر کند!‌ اقرار توران یعنی،‌ او هربار یک مرد تازه ای را ملاقات می کند، ‏ممکن است نگاه خریدارانه ای به روح و جسم مرد داشته باشد ولو اینکه قلبش در سینه ی ‏هومن بتپد!‏

حال غریبی که هومن داشت،‌اسمش ترس نبود! ‌غیرت و تعصب و حسادت هم نبود!‌ شده در ‏حال ِ‌ خواب دیدن باشید و حس بیداری داشته باشید؟!‌ مطمئن هستید که خواب می بینید اما ‏به قدری همه چیز در مقیاس های واقعی است که شک دارید، خوابید یا بیدار!

آن وقت فقط منتظر یک حادثه هستید که حقیقت را از رویا براتان متمایز کند! هومن دلش می ‏خواست این حادثه، یک خنده ی ناگهانی از توران باشد و پشت بندش بگه که: شوخی ‏کردم! ولی...

تمام مسیر تا خانه را توران سکوت کرد!‌ خودش را سرزنش می کرد که چرا موضوع را به اینجا ‏کشانده است!‌ از خودش می پرسید: بهتر نبود باور کنم که مردها موجودات خودخواه و بی ‏فکری اند که برای گذر امورات جهان،‌ مثل ربات ها، بی احساس خلق شدند؟!‌

‏*** ‏

آخر شب بود،‌ بالاخره از بس کسی حرف نزد،‌ هومن حوصله ش سر آمد. از جدال با خودش ‏
خسته شد. در مسلک او، مرگ یک بار، شیون هم یکبار. باید همین امشب می فهمید چرا ‏توران ‏
با تمام غریزه ی تنوع طلبیش،‌ خودش را به بودن با هومن محدود کرده است؟!‌ برای همین قبل ‏از اینکه سیستم را خاموش کند، از توران که روی کناپه دراز کشیده بود و کتاب می خواند، ‏پرسید:‏

- نمی خوای بگی زن ها با تنوع طلبی شون چکار می کنن؟!‌‏

- مهارش می کنن! ‏

- با عشق دیگه؟!‌‏

- نه!‌ عشق برای هر زنی لازم هست اما کافی نیست. چون تعریف عشق هم نسبی ‏است!‏

- میشه مثل آدم حرف بزنی بفهمم چی میگی؟!‌‏

توران کتاب را بست. روی کاناپه نشست. کلافگی هومن را نمی فهمید:‏

‏- چیه؟ چرا عصبانی میشی؟! ‏

- عصبانی نیستم ولی آرومم نیستم وقتی می شنوم زنی که سالها همه ی زندگیم ‏بوده، زل بزنه توی چشمام و بهم بگه تنوع طلبه!‌ ‏

- مگه حرف بدی زدم. تو گفتی صفت مردونه است گفتم ، نه! غریزه در تمام انسانها ‏یکی است، حالا هر کس به فراخور شرایطش، صفتی در وجودش پر رنگ تر شده!‌ مثل حس ‏جاه طلبی!‌ فقط که مردونه نیست!...  

 


ادامه دارد.