توران: همه ی زنهایی که در عالم سیاست صاحب قدرت اند، این غریزه رو حفظ کردند که به اینجا رسیدند. دقیقا مثل مردهایی که پرستار میشن! اون غریزه ی محبت و عشق ورزی شون رو به اندازه ی یک مادر بها دادند! این حرف کجاش بد بود؟!
هومن: اینجاش بده که زنی بخواد به تنوع طلبیش بها بده و عشق ورزی با هر مردی رو تجربه کنه!
- پس قبول داری که این تنوع طلبی صفتِ. . .
- جواب من و بده توران، تو! شخص تو. . . این حست و چطور کنترل میکنی؟!
- هومن جان!همون اندازه که شما مردها خودخواه اید! زن ها متکبر اند! به همین سادگی!
- خوبه خودتم قبول داری مغروری!
- غرور که صفت شما مرداست! من گفتم متکبر!فرق دارن با هم!
- من خودم خدای واژه و ایهام و این حرفام!بی خودی من و بازی نده! همه ی حرف تو
معناش اینه ادعای عشق و عاشقی تون کشکه! پاش بیافته یکی که بهتر رگ خواب تون رو
بگیره، رفتین!
- تو چته هومن؟! چرا چرت و پرت میگی؟!
- من چرت میگم؟ من؟!!! یا تو که تنوع طلبی؟!
- خدای من! نمی فهمم چرا این حرف اینقدر بهت برخورد! من فقط می خواستم بگم .. .
- بسه توران! خفه شو!. . .
هومن لب تاپ را با خشم بست و به اتاق رفت. چنان در را بهم کوبید که شقیقه های توران تیر کشید!
اگر تنوع طلبی بد بود، پس چرا هومن رابطه های جنسیِ متعدد مردها را چنین توجیه کرد؟!... خودخواااه!
با همه ی دردی که در پیشانی توران می دوید سعی کرد، گفتگو را مرور کند تا به آن نقطه ی کور برسد که هومن نتوانست بازش کند و غرورش در هم شکست!غرور. . .
غرور و خود خواهی!... هر چند از ماست که بر ماست!... تا جایی که ذهن توران در تاریخ آفریتش آدمی به عقب بر می گشت، احساساتِ یک زن همیشه برای مردها سوء تعبیر و سوء تفاهم بوده...
شاید امشب لازم بود که این سوء ظن ها همین جا و پشت در اتاق هومن ختم به خیر شود! رفت و پشتِ در نشست:
- هومن! قهری؟! می شنوی؟! باشه قهر باش اما گوش کن!... زنها به صرف جذابیت خدا دادی، همیشه یک عزت نفس درونی دارند، یک حالت بزرگ منشی که بهشون این قدرت و میده تا مردا رو برای راه دادن به حریم زنانه شون به خدمت بگیرن، همین نون آور بودن مردها مثلا... این اسمش تکبره! یک حس بزرگواری! همون چیزی که غریزه ی تنوع طلبی یک زن رو مهار می کنه و باعث میشه وقتی مرد ایده آلش و پیدا کرد پایِ این کـِبرش بمونه و به هیچ قیمتی خودش و پیش یک مرد دیگه خار نکنه!...
بعد زیر لب، جوری که هومن نشنوه گفت:
- ولی خدایی نمی دونی چه لذتی داره وقتی دلت پیش یک مرد محکم باشه و یک رقیب بخواد مخت و بزنه و این حس تکبر زنانه روو بیاد! هیچ وقت یک مرد نمی فهمه وقتی زنی از دست عشقش عصبانی میشه! آرزوی مرگ می کنه اما همین تکبر بهش اجازه نمیده بره و سفره ی دلش و توی آغوش مرد دیگه ای باز کنه!......
ذهن توران در شلوغی خاطراتی که از مردهای متعدد زندگیش،از فامیل و همسایه و هم کلاسی و همکار و.. و... که هر کدوم به نوعی دنبال تصاحب روح زنانه ش بودند گم شد!
خودش و با اشک و درد بیرون کشید، صداش و صاف کرد و بلند ادامه داد:
- ولی خب می دونی هومن! خود کرده را تدبیر نیست! همین حس خوبه زنهاست که باعث غرور
مردونه میشه! همین به تمام معنا زن بودن، باعث میشه که همه ی هوس ها و غرایزمون رو بریزیم پای اولین مرد زندگیمون، اینقدر بزرگ کنیم اون مرد رو، اونقدر بهش بها بدیم، اینقدر خدمات زنانه، که از آخر اون بشه فاعل و ما مفعول! اون بشه صاحب قدرت و مکنت و ثروت، ما بشیم جنس دوم! خود ما با اشتباهمون از مردها، ادم های مغرور و خودخواهی ساختیم که فکر کردند می تونن به چهار تا زن تا ابد حس خوشبختی هدیه کنند و بقیه ی زنهای دنیا رو موقت، ولو برای یک شب!...
ناگهان در اتاق اتاق باز شد و هومن با چشمایی که کاسه ی خون بودند، بیرون زد. زیر بازوی توران و گرفت،اما نرم و با ملاحظه از زمین بلندش کرد:
- تو می دونی تا امشب با چند تا زن خوابیدم؟!
توران که تازه نطقش گرم شده بود، یکدفعه لال شد!
- جواب بده!می دونی یا نه؟!...
توران با حرکت سر گفت نه!
دلش می خواست بگه که نمی خواد بدونه
اما هومن بهش فرصت نداد؛نشوندش روی مبل و کنارش نشست: ببین خانم کوچولوی فمنیست!
- من فمنیست نی...
- باشه! هر چی! ندو وسط حرفم!... ببین خانمم، عزیزم، گلم... آدم یه حس درونی داره که بهش میگن بکارت روح! شنیدی تا حالا؟!
- چه ربطی به زنایی داره که با تو خوابیدن؟!
- میگم برات! برو یک چایی بزار، زیر سیگاری رو هم سر رات بیار.
ادامه دارد.